مولانا و ادعاهای پان ترکیستان

Written and Posted Originally by Azargoshnasp

یکی از پان ترکیستها به ادعایی در رابطه با غیرایرانی بودن و ترکی-بودن مولانا کرده است که پاسخش را در اینجا میدهیم.  پان ترکیستهایی دیگری نیز در دوران اخیر ادعاهایی در رابطه با مولانا کرده-اند.  بنابراین این مقاله را نوشتم تا پاسخی باشد برای پان ترکیستها.  این مقاله فشرده​ای هست از یک مقاله طولانی انگلیسی (در حدود دویست صفحه که خوانندگان آن را در میتوانند در گوگول پیدا کنند).

 خلاصه:

مولانا اشعار یونانی هم دارد (حدود کمتر از یک درصد آثار مولانا یونانی/ترکی است که این ابیات غالبا به طور ملمع (یک بیت فارسی و یک بیت ترکی/یونانی) آورده شده است.  به این معنی نیست که یونانی/ترکی باشد.  در کل خود پسر مولانا اعتراف میکند که ترکی را نمیداند و در فارسی و تازی مهار است.  همچنین در مناقب افلاکی و اشعار مولوی، طعنه های زیادی به ترکان و اغوزان زده شده است و آنها طرد شده‌اند.  زبان فارسی دری به قول ابن ندیم مرکزش از بلخ است و همچنین یادآوری میشود که اصلیت مولانا از وخش تاجیکستان بنابر تحقیقات اخیر است و نه از بلخ.  مولانا از شاهنامه بهره بسیار برده است و نامهای رستم و اسفندیار و بسیاری از بزرگان دیگر شاهنامه در شعرهایش دیده میشود.  شمس تبریزی هم ترک نبود.  ایشان مذهب شافعی داشتند و در زمان شمس تبریزی ، زبان تبریز ترکی نبود.  برای نمونه بنگرید به کتاب سفینه ی تبریزی که نمونه هایی از زبان تبریز را در خورد آورده است زیر عنوان “زبان تبریز” و این کتاب در دوران ایلخانیان پس از شمس تبریزی تالیف شده است.

 در اینجا با  نقل قول از دو مولوی شناس بزرگ بحث را آغاز میکنیم  میکنیم.

شادروان پروفسور آن ماری شیمل محقق بسیار معروف آلمانی و مولانا شناس بزرگ، به طور صریح در رابطه با زبان مادری مولانا میگوید:

“Rumi’s mother tongue was Persian, but he had learned during his stay in Konya, enough Turkish and Greek to use it, now and then, in his verse”

(Annemarie Schimmel, The Triumphal Sun: A Study of the Works of Jalaloddin Rumi, SUNY Press, 1993. pg 193)

 

خانم شیمل میگویند که “زبان مادری مولانا پارسی بود ولی در دوران سکونتش در قونیه، به اندازه‌ای ترکی و یونانی نیز فرایافته است تا بتواند انها را گه-گاهی (یعنی به طور ندرت) در ابیاتش استفاده کند”

پروسفور لوئیس فرانکلین نیز امروز بزرگترین محقق و رومی-شناس در غرب شناخته میشود و ایشان مهمترین زندگینامه مولانا را در کتاب بسیار مشهور و معروف تا این عصر تالیف کرده است.

نام این کتاب هست:

Franklin Lewis, Rumi Past and Present, East and West, Oneworld Publications, 2000

با هم صفحاتی از این کتاب را میخوانیم:

“How is it that a Persian boy born almost eight hundred years ago in Khorasan, the northeastern province of greater Iran, in a region that we identify today as Central Asia, but was considered in those days as part of the greater Persian cultural sphere, wound up in Central Anatolia on the receding edge of the Byzantine cultural sphere, in which is now Turkey, some 1500 miles to the west?”(pg 9)

 

“Sultan Valad elsewhere admits that he has little knowledge of Turkish”(pg 239)

“Sultan Valad did not feel confident about his command of Turkish”

بنابراین پروفسور لوئیس فرانکلین نیز مولانا را ایرانی میداند و به این امر اشاره میکند که سلطان ولد زبان ترکی را خوب نمیدانسته است.   در این رابطه، سخنان سلطان ولد در رابطه با ترکی-نداستن را به زودی مشاهده میکنیم هرچند وی کوشش کرد که با اندک ترکی/یونانی خود، مردمان قونیه را به عرفان پدرش دعوت کند.

دیدگاه منفی مولانا از ترکان (در ادبیات عارفانه واژه ترک هم معنی منفی دارد و هم معنی عاشق زیباروی و بی وفا و هم در مقابل هندو واژه-ای مثبت است و هم در فعل (ترکی کردن)(خراب کردن غارت کردن) منفی است) خود نشانگر ترک نبودن این خاندان است.  برای نمونه مولانا میگوید:

«حق سبحانه و تعالی چون ایجاد عالم ملک فرمود ..گروه ترکان آفرید تا بی محابا و شفقت هر عمارتی که دیدند خراب کردند و منهدم گردانیدند،» 

بنابراین مولانا نظر خوبی از ترکان نداشته است.

سید حیدر بیات خواستند مردم بلخ را غیر ایرانی معرفی کند (هرچند تاکید میشود که مولانا از بلخ نیست بلکه از وخش تاجیکستان است و در کل بلخ هم منطقه پرآبادی بود و بنابراین بجز ایرانیان، شاید قومیت های دیگر هم در آنجا ساکن بودند) و  از ابن خلدون نقل کردند:

« . میدانیم که مولانا بلخی است. ابن خلدون پدر جامعه شناسی جهان که تقریبا معاصر مولاناست در مورد بلخ مینویسد: مدینة بلخ کان کرسی مملکت الترک: بلخ کرسی و مرکز مملکت ترک است. (ابن خلدون ج ۲ ص ۶۲، احیاء التراث العربی، بیروت لبنان)
و مدتها قبل از آن صاحب فارسنامه ناصری در توجیه فارسی نویسی خود مینویسد: بنده را تربیت پارسی است اگر چه بلخی نژاد است (فارسنامه، ص ۲، چاپ جلال الدین تهرانی، ۱۳۱۲، تهران). همانگونه که معلوم میشود بلخ از دیرزمان شهر ترکها بوده و به مرور زمان فارس زبانها نیز در آن سکنی گزیده اند»

در رابطه با ابن خلدون.  ابن خلدون نخست معاصر مولانا نبود.  دوم اینجا شاید منظورش ترکان خوارزمی یا ایلخانی یا تیموری یا غزنوی بوده است که مرکزشان(یکی از مراکز مهم)/پایتختشان بلخ است و چیزی در رابطه با مردم بلخ نیست.  همانطور که پایتخت صفویان برای نمونه اصفهان بوده است.

در رابطه با فارسنامه هم گویا نمیدانند که “فارس نامه” در رابطه با استان فارس است و مولف از بلخ بوده است ولی در فارس (استان) بزرگ شده است.

در مقابل  در کتاب داراب نامه طرطوسی (بکوشش ذبیح الله صفا، تهران 2536، ج.1.، ص 163) آمده است:

«و آن مرد لفظ دری داشت و همۀ جهان خواهند تا لفظ دری گویند، ولیکن نتوانند مگر مردمان بلخ و هر که زبان اهل بلخ بیاموزد»

ابن ندیم در الفهرست می‌نویسد:

فأما الفهلویة فمنسوب إلى فهله اسم یقع على خمسة بلدان وهی أصفهان والری وهمدان وماه نهاوند وأذربیجان وأما الدریة فلغة مدن المدائن وبها كان یتكلم من بباب الملك وهی منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب علیها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسیة فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهی لغة أهل فارس وأما الخوزیة فبها كان یتكلم الملوك والأشراف فی الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشیة وأما السریانیة فكان یتكلم بها أهل السواد والمكاتبة فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی

(= اما فهلوی منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن می‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسی كلامی است كه موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزی زبانی است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفت‌وگو كنند. اما سریانی آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).

مسعودی در التنبیه و الاشراف می‌نویسد:

فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلى ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التی تكتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك فی سائر الأشیاء الأخر كالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.

(= پارسیان قومی بودند كه قلم‌روشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و كرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان كه در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته است، همه‌ی این ولایت‌ها یك مملكت بود، پادشاه‌اش یكی بود و زبان‌اش یكی بود، فقط در بعضی كلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی كه زبان را بدان می‌نویسند یكی باشد، زبان یكی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی).

 

شیخ‌الرئیس ابن سینا در آخر الهیات كتاب شفا با ذكر جمله «المدینه‌الفاضله» می‌نویسد: «و انه لابد من ناس یخدمون الناس، فیجب ان یكون هؤلا یجبرون علی خدمه اهل المدینه الفاضله، و كذلك من كان من الناس بعیداً عن تلقی الفاضیله فهم عبید بالطبع، نثل الترك والزنح، و بالجمله الذین نشأوا فی غیر اقالیم الشریفه التی اكثر احوالها ان ینشأفیها حسنه الامزجه صحیحه القرایح و العقول». حاصل معنی است كه ابن سینا می‌خواهد بگوید تركان و زنگیان آن عصر كه طبعاً عبید و بنده بشمار می‌رفتند و كسانی كه در سرزمینهای ناسازگار كه پرورنده قریحه صحیح و عقول سلیم نیست، زندگی می‌كنند از فضیلت دورند و مجبور به خدمت اهل مدینه فاضله می‌باشند.  بنابراین با این جمله به آسانی نشان داده میشود که ابن سینا ترک نبود و مردمان بلخ هم ترک نبودند زیرا پدر ابن سینا نیز از اهالی بلخ میبود.  

 از بزرگان دیگری که از بلخ درخشیدند میتوان ناصر خسرو قبادیانی را نام برد که وی هرگز از ترکان نبود و آنها را نیز به سبب غارتگری و حاکم شدن بر ایران مورد طعن قرار داده است.

کما اینکه دهخدا هم زیر عنوان بلخ می نویسد: «مردم بلخ در زمان مولف دخیره ی خوازمشاهی (نیمه اول قرن ششم هجری) به فارسی تکلم می کرده اند».  برای نمونه این سند  از کتاب ذخیره خوارزمشاهی اورده میشود.  به طور روشن “زبان بلخی” در این کتاب اشاره شده است و این زبان ترکی نیست بلکه ایرانی است.

برای نمونه در کتاب ذخیره خوارزمشاهی میخوانیم:

«از ریش بلخی و علاج ان . ریش بلخی ریشی بود کی از سطح گوشت دور فرو نرود و بهن باز می شود و با خفقان بود و باشذ کی غشی ارد و باشذ کی با تب بود و باشذ کی بی تب بود و این ریش اندر نواحی بلخ بیشتر باشد و انرا بدین سبب ریش بلخی گویند و به رباط دهستان نیز بسیار بود و اهل بلخ ان را بشه کزیدکی گویند .»

در حقیقت یاد کرد چنین واژه-ای در میان مردم بلخ در دوران خوارزمشاهیان (یعنی دوران پدر مولانا) نشانی دیگر از سخن گفتن مردم ان سامان به پارسی هست و نه ترکی. 

بنابراین زبان شهر بلخ و مردمان بومی آن پارسی بوده است.  همچنین برخلاف نظریه جناب بیات، مولوی و پدرش اهل بلخ پارسی-زبان نیز نبودند بلکه اهل وخش تاجیکستان بودند و تازه-ترین پژوهشها نیز این نکته را روشن نموده است.

مولوی ترکان اغوز را(که پان ترکیستها مولانا را نه تنها ترک بلکه ترک اغوز میپندارند) با ابوجهل و یغما بردن مقایسه میکند:

آن ابوجهل از پیمبر معجزی//

خواست هم چون کینه ور ترک غزی//(مثنوی)

 

آن غزان خونریز امدند//

بهر دهی یغما بر زدند//

(مثنوی)

 

غم مخور از دی و غز و غارت

وز در من بین کارگزاری

(دیوان شمس)

گر تتار غمت خشم و ترکيي آرد

به عشق و صبر کمر بسته  همچو خرگاهم

(مولوي)

 

آثار بازمانده‌ی مولوی فارسی است:

یک)

مثنوی مولوی با حدود 26000 بیت پارسی

 دو)

دیوان شمس تبریزی با حدود 36000 بیت پارسی و 50شاید  بیت یونانی و 200 بیت ترکی. نیاز به ذکر است که ابیات یونانی و ترکی اغلب به طور ملمع هستند و این به این معنی است که در این چند غزل یک یا چد بیت به پارسی است و یک یا چند بیت به یونانی یا ترکی است. اگر بخواهیم به طور درصدی نگاه کنیم ابیات یونانی/ترکی مولوی (که شاید به او منسوب باشد زیرا چیزی در مورد نسخه‌ی اصیل نگفته شده است) کمتر یک سوم یک درصد است.

سه) 

رباعیات که حدود 2000 رباعی همه به پارسی است.

 چهار)

مکاتیب که مجموعه‌ی نامه‌های مولانا به سلاطین، وزرا، و رجال و مشایخ زمان خود نوشت است و همه پارسی است.

 پنج)

مجالس سبع، مجموعه ای است از هفت مجلس که بیانات او بر منبر را مریدان و شاگردان او نوشته‌اند. مجالس مولانا بقول شادروان فروزانفر: «دارای عباراتی شیوا و ساده همراه با آیات و احادیث و اشعار فارسی و عربی است» و این خطبه‌ها خوب پاسخی برای آنهایی هستند که ادعا می‌کنند مولانا تنها بخاطر ادبی بودن زبان پارسی را بکار برده است، زیرا که خود این خطبه‌ها نشانگر انست که مولانا شاگردانش را به زبان پارسی ارشاد میکرد و زبان روز به روزش پارسی بود.

 شش)

فیه ما فیه که یک اثر پارسی است، مقالات مولانا مجموعه‌ی تقریرات مولاناست که پسرش سلطان ولد یا یکی از مریدان آنها را یادداشت کرده و احتمالآ تدوین آن بعد از وفات مولانا انجام گرفته است. باز اینجا پاسخ خوبی برای آنهایی است که می‌گویند مولانا تنها بخاطر ادبی بودن زبان پارسی، این زبان را بکار گرفته است.

هیچ کدام از این آثار منثور ترکی نیست. از آثار منظوم هم هفتاد هزار بیت فارسی و ۵۰/۲۰۰ بیت ترکی/یونانی(رومی)(اگر این چند بیت ترکی/رومی را الحاقی ندانیم) اصلا یک درصد ابیات مولوی نمی‌شود. می شود حدود کمتر از یک سوم از یک درصد و انها غالب به طور ملمع هستند (یعنی یک بیت فارسی و سپس یک بیت رومی یا ترکی). پس تمدن و فرهنگ مولوی (حتی برفرض بگوییم وی زنگی بوده) از زبان فارسی شناخته شده میشود و برای همین وی شناخته می‌شود از فرهنگ ایران زمین.  بدون عطار و سنائی که مولوی بارها از آنها نام برده است مولوی هم نمیبود. 

مولانا نیز خود میگوید: عطار روح بود و سنایی دو چشم – ما در پی سنایی و عطار آمدیم

تمامی این افراد همگی جزو جداناپریر  تمدن ایرانی-اسلامی میباشند.  تا زبان فارسی زنده است مولوی زنده است و تا مولوی زنده است زبان فارسی زنده است.  حتی برفرض مولوی هم رومی بوده است (که دیدیم نبوده است ولی این نام را انتخاب کرده است) در فرهنگی رشد یافته است که آن فرهنگ زبان فارسی و ایرانی و اسلامی است و  به همین فرهنگ ایرانی و زبان فارسی خدمت کرده است.

بقول مولوی:

ای برادر تو همین اندیشه ای

ما بقی خود، استخوان و ریشه ای

و این اندیشه در فرهنگ و زبان فارسی آثار مولانا است.

 

همچنین مولانا میگوید:

اخلائی اخلائی  زبان پارسی گویم

که نبود شرط در حلقه شکر خوردن بتنهائی

همانطور که در دیوان مولانا به اشعار انگشت-شمار (اگر الحاقی نباشند و نسبت به آثار فارسی مولانا و حتی تازی مولانا ناچیزند) ملمع برخورد می کنیم که در آنها لغات ترکی و رومی(یونانی) بکار رفته است, در کتابهای سلطان ولد هم ملمعات در هم آمیخته ترکی(و رومی) و فارسی دیده می شود.  گرچه سلطان ولد در آناطولی به دنیا آمده ولی حدود 99% آثارش به فارسی است و بارها اعتراف میکند که به ترکی و یونانی چندان آشنایی خوبی ندارد.  خود این امر نشانگر فارسی-زبان و ایرانی-تبار بودن خاندان مولاناست. 

 

پان ترکیستها برای انکار این حقیقت حتی دروغهایی ساخته اند.  یکی از پان ترکیستها به نام محمد زادهء صدیق در کتاب خود «ترکی​سرایان مکتب شمس و مولانا» جمله​ای از افلاکی را تحریف میکند.  محمدزاده​ی صدیق به استناد به کتاب افلاکی این نقل را می​آورد:

«حضرت ولد از نقل والد خود، سال​های بسیار به صفای تمام عمر می​راند و سه مجلد مثنویات و یک جلد دیوان ترکی انشاء فرموده از معارف و حقایق و غرایب اسرار عالم را پر کرد»(حسین محمدزاده صدیق، “ترکی​سرایان مکتب شمس و مولوی”، ندای شمس، تبریز، 1386). 

با رجوع به کتاب افلاکی، (شمس الدین احمد افلاکی العارفی، مناقب العارفین، سال 1362، به همت تحسین یزیچی) روشن شد که واژه ترکی در عبارت بالا وجود ندارد! و البته همین فرد چندگاه پیش نیز ادعا نموده است که زبان اوستا هفتاد درصد ترکی است و غیره.  بنابراین این نوع جعلیات در محافل قومگرایانه پان ترکیستان همانند تعداد مورچگان جهان پیدا میشود و تا کنون هیچ دانشمندی چه غربی چه شرقی به دیوان ترکی سلطان ولد اشاره نکرده است زیرا چنین دیوانی وجود ندارد.

 

آثار سلطان ولد:

  • 1) رباب-نامه دارای 7745 بیت به پارسی. 35 بیت به عربی. 22 بیت به یونانی/رومی. 157 بیت به ترکی.
  • 2) انتها نامه حدود 8300 به فارسی. (با اندکی یونانی/ترکی که یک درصد هم نمیشوند)
  • 3) ابتدا نامه که باز آثار دیگریست به فارسی. (با اندکی یونانی/ترکی که یک درصد هم نمیشوند)
  • 4) دیوان سلطان ولد. حدود 925 غزل و قصیده به فارسی. 455 رباعی به فارسی که جمعا 12500 بیت به فارسی میشود. حدود نه شعر به تازی و 15 به ترکی نیز در این دیوان هست.
  • 5) “معارف سلطان ولد” آثاری منثور به فارسی.

 

او به ترکی چندان آشنایی نداشت و رغبت نداشته است. در یکی از آن غزلها می گویند:

تورکچه اگر بیلیدیم

بی سوزی بین ایلیه دیم

تات جه اگر دیله سوز

گویم اسرار اولی

(ترجمه: اگر ترکی می دانستم, یک سخن به هزار میرساندم. هرگاه به زبان تات(فارسی) گوش فرادهید, اسرار سزاوارتر می گویم)

در ابتدانامه هم باز پسر مولانا در یکی از منظومه های مخلوط و ملمع , سخنش را با این ابیات پایان داده و ناتوانی خود را در سرودن اشعار ترکی و محرومیت از اصطلاحات آن زبان, بیان داشته است:

گذر از گفت ترکی و رومی

چون از آن اصطلاح محرومی

لیک از پارسی گوی و از تازی

چونکه در هر دو خوش همی تازی

(این بیت چندین بار آمده است و باز تاییدی است بر پارسی زبان بودن خاندان مولانا)

باز پسر مولانا نیز نشان میدهد که زبان پارسی زبانی رایج در قونیه بوده است:

فارسی گو که جمله دریابند

گرچه زین غافلاند و  در خوابند

 فواد کوپرولوزاده دانشمند مشهوری که حدود صد آثار در رابطه با فرهنگ و زبان و تمدن ترکان و عثمانیان دارد مینویسد:

«مطابق رسم آن زمان قسمت اعظم آثارش به زبان فارسی تحریر یافته ، و در میان آنها اگر در رغبتی هم به سرودن اشعار ترکی نشان داده است هدفش این بوده که اندیشه-های خود را به یک قشر عظیم اجتماع تلقین نماید.  در زیر چند بیتی از سلطان ولد نقل میشود.  او در این ابیات ضمن تعقیب مقصد خود، ناتوانی و قصورش را در تفهیم و تبلیغ ترکی ابزار داشته است:

T ürkche bilseyd üm ben eyed üm size ((ترکی را اگر میدانستم بهتان میگفتم رازهایی که خداوند بر من آشکار نهاده

Sirlarin kim tanridan de ğdi

Bild üreyd üm s özile bildüğümi

Bulduraydum ben size bulduğumi

Dilerem kim g öreler kamu am

Cümle yoksullar ola benden gani

Bildürem dükeline bildüğumi

Bulalar ulu kiçi bulduğumi

این منظومه اثریست سقط و ابتدائی و خشن، پر از زحاف و اماله»

(کوپرولوزاده، محمد فواد.  ترک ادبیاتند ایلک متصفوفلر. استانبول 1918 ص 267.)

 

 بنابراین سه/چهار بار به وضوح پسر مولانا اعتراف میکند که ترکی را خوب بلد نیست و نیمداند ولی فارسی را خوب میداند.  حال اگر خاندان مولانا ترکزبان بودند هرگز پسرش ادعا نمیکرده است که زبان ترکی را خوب نمیداند!  بلکه ادعا میکردند زبان پارسی را خوب نمیدانند.  بویژ] آنکه در آنوتولی میزیستند!  با اینکه خود مولوی از کودکی در بلاد آنوتولی ترکی/رومی زبان بزرگ شده است و پسرش متولد لارنده در آنوتولی بوده است.

همچنین مولانا مدیون شاعران و بزرگان فرهنگ ایرانی است:

«شیر خدا و رستم دستانم آرزوست»

همان رستمی كه در شهنامه همیشه نگهبان ایران بوده است و با بیگانگان جنگیده است.

یا دوباره:

«بصف اندر آی تنها که سفندیار وقتی

در خیبر است برکن که که علی مرتضایی»

 

 اینکه یک شاعر مسلمان (که مسلمانیش برای او بیش از قومیت ارزش داشته است) این دو قهرمان بزرگ ایرانی را در یک بیت با حضرت علی(ع) قرار دهند خود به خود نشانگر علاقه وافر این فرد به اسطوره-ها و فرهنگ ناب ایرانیست.  با یک نگاه به نقش اسفندیار و رستم در شاهنامه میتوان دید که این دو شخص برضد ترکان میجنگند و از ایران نگهداری و نگهبانی میکنند. 

در رابطه با اسفندیار در شاهنامه میخوانیم:

بخندید روشن‌دل اسفندیار
بدو گفت کای ترک ناسازگار
ببینی تو فردا که با نره‌شیر
چگونه شوم من به جنگش دلیر
———

ز ترکان کسی نیست همتای او
که گیرد رزم اندر پای او

سرشاه ترکان از آن دیدگاه
بینداخت باید به پیش سپاه

ز ترکان چینی فراوان نماند
وگر ماند کس نام ایشان نخواند

 

آثارهای ترکی/یونانی مولوی و سلطان ولد حتی یک سوم یک درصد آثارهایشان نیستند.   اینکه مولوی به این دو زبان آثاری اندکی دارد (اگر الحاقی نباشند و انهم اغلب در ملمع) چیزی در رابطه با نژاد وی نمیگوید زیرا این دو زبان، زبانهای روزمره بخشهایی از انوتولی بودند (و در این زمان نیز ترکان مهاجر پیوسته پیوسه به انوتولی سرازیر شده بودند و سلجوقیان روم نیز تازگی قدرت را در بخشی از مناطق بدست آورده بود) و طبیعی است که خاندان مولانا نیز کم کم به این دو زبان آشنایی پیدا کند و چند آثار ملمع (که اگر الحاقی نباشند) به یونانی/ترکی در مقابل 99%+ آثار فارسی مولانا/سلطان ولد چیزی را در رابطه با قومیت تایید نمیکند.  مولوی متعلق به جهان پارسی زبان است زیرا از زبان پارسی زنده است.

«همچنان حکایت مشهورست که روزی خضرت شیخ صلاح الدین (منظورش صلاح الدین زرکوب است) جهت عمارت باغ خود مشاقان ترکی بمزدوری گرفته بود; حضرت مولانا فرمود که افندی(یعنی سرور به زبان یونانی) یعنی خدواند صلاح الدین در وقت عمارتی که باشد مشاقان رومی باید گرفتن و در وقت خراب کردن چیزی مزدوران ترک;  چه عمارت عالم مخصوص است برومیان و خرابی  جهان مقصودست به ترکان; و حق سبحانه و تعالی چون ایجاد عالم ملک فرمود ..گروه ترکان آفرید تا بی محابا و شفقت هر عمارتی که دیدند خراب کردند و منهدم گردانیدند، و هنوز می کنند و همچنان یوما بیوم تا قیامت خراب خواهند کردن»

افلاکی-ص 721- حکایت 5-23 چاپ یزیچی (ترکیه)

حتی این حکایت که شاگرد مولانا ذکر کرده است از خود مولانا نباشد، باز نشانگر غیر هویت ترکی داشتن مولاناست.  زیرا اگر مولانا هویت ترکی میداشت، شاگردش هرگز چنین حکایت منفی را در رابطه با ترکان ذکر نمیکرد.

پسر مولانا شعری گویا درباره ترکان دارد و خود این امر نشانگر بیگانگی وی از ترکان است:

به دولت شاه شاهانی به صولت شیر شیرانی

همه ترکان ز بیم جان شده در غار و کُه پنهان

چو نبود شیر در بیشه رود از گرگ اندیشه

پلنگ اکنون بشد موشی، چو آمد شیر حق غٌران

چو ماران رفته در کُه‌ها در آن بیشه به اندوه‌ها

همه چون روز می‌دانند که خواهی کوفت سرهاشان

همه در گریۀ ناله، بخون در غرق چون لاله

گهی بر موت خود گریان، گهی بر خوف خان و مان

چو رنجوران بی‌درمان به‌شسته دستها از جان

به اومیدی طمع کرده که بوک از شه رسد غفران

گذشت از حد‌این زحمت مکن شاها توشان رحمت

حیات خلق اگر خواهی بکن آن جمله را قربان

 …

ولد کردست نفرین ها برون از چرخ و پروین-ها

که یارب زین سگان بد ببر هم جان و هم ایمان

این شعر در رابطه با ترکان قرامانلو است که دشمنی با زبان فارسی داشتند و از سلجوقیان روم (که با اینکه ترک-تبار بودند ولی در ایرانی و فرهنگ فارسی ذوب شدند و خود را ترک نمیدانستند و نامهای شاهنامه بر خود برگزیدند)  و سلطان مسعود سلجوقی خواسته شده است که این ترکان ضدایرانی را نابود کند.

مولوي بارها سنائي شاعر و عطار شاعر را ستاييده است و پسرش هم به سنائی اشاره-های فراوانی کرده است. 

برای نمونه پسرش سلطان ولد در رابطه با سنائی میگوید:

هم شد سنائی بر سنا چون خورد از آن خمر بقا

بیگانه بد گشت آشنا ای عاشقان ای عاشقان

 

در کل در این شعر معروف سلطان ولد تنها از عارفان ایرانی و بزرگان عرب (مانند چهار خلیفه) یاد میشود.  عارفانی که سلطان ولد نام میبرد هیچکدام ترک تبار نبودند بلکه در این شعر عارفان ایرانی ماند بایزدی بسطامی (با تبار زردشتی)، ابوسعید ابولخیر، منصور حلاج، عطار،سنائی..نام آورده میشود.

 

سنائي شاعر چند بيتي درباره-ی ترکان در زمان خويش دارد:

 

می‌نبينيد آن سفيهاني که ترکي کرده‌اند

همچو چشم تنگ ترکان گور ايشان تنگ و تار

بنگريد آن جعدشان از خاک چون پشت کشف

بنگريد آن رويشان از چين چو پشت سوسمار

سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دي

تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار

ننگ نايد مر شما را زين سگان پر فساد

دل نگيرد مر شما را زين خران بي‌فسار

پاسبانان تو اند اين سگ پرستان همچو سگ

هست مرداران ايشان هم بديشان واگذار

..

 

زشت باشد نقش نفس  خوب را از راه طبع

گريه کردن پيش مشتي سگ پرست و موشخوار

اندر اين زندان  بر اين دندان‌زنان سگ‌صفت

روزکي چند اي ستمکش صبر کن، دندان فشار

تا ببيني روي آن مردمکُشان چون زعفران

تا ببيني روي اين محنت کشان چون گل انار

گرچه آدم صورتان سگ‌صفت مستولي‌اند

هم کنون بينند کز ميدان دل عياروار

..

 

سلطان ولد همچنین در جای دیگر در ستایش سلطان مسعود سلجوقی (تاکید میشود که سلجوقیان روم هرگز هویت ترکی نیز نداشتند)، پادشاهی که ترکان متعصب و ضدزبان فارسی قرامانلو را قلم و قمع میکند:

«ظلم و ستم نابود شد، عدل و کرم موجود شد

هم عاقبت محمود شد، چون شاه ما مسعود شد

شد این جهان زنده ز نو، از نیک و بد بنده ز نو

با بخت و فرخنده ز نو، چون شاه ما مسعود شد

در روم شادی سر زده، بنشسته شر و عربده

گلزار شد آتشکده، چون شاه ما مسعود شد

آمد ندا از آسمان، اندر زمین ای راه دان

نعم البدل بین در جهان، چون شاه ما مسعود شد

ترکان عالم سوز را، از غار و کوه و بیشها

آورده در طاعت خدا، چون شاه ما مسعود شد..»

 

 یکی دیگر از پان ترکیستهای متعصب برای اینکه ثابت کند مولانا ترک بود، این بیت را از دیوان شمس می آورد و آن را منسوب به مولانا میکند:

«اصلم تورک است اگر چه هندي گويم»

 

اول اينکه هيچ جا مولوي «تورک» ننوشته است و شاید ترک نوشته باشد.  واژه “تورک” در زبان فارسی وجود ندارد.  دوم اينکه هيچ جا مولوي به «هندي» سخن نگفته است و بنابراین این بیت معنی قومیتی ندارد.  ترک/هندو/رومي/زنگي در ادبيات عرفاني معني معيني دارد .. ترک و هندو در ادبيات فارسي يعني روز و شب و شاه و بنده و غيره..

براي همين مولوي ميگويد:

 

گه تركم و گه هندو گه رومي گه زنگي//

از نقش تو است اي جان اقرارم و آنكارم//

  

يا جای دیگر مولوي ميگويد:

 

اي تُرک ِ ماه‌چهره، چه گردد که صبح، تو//

آيي به حجره‌ي ِ من و گويي که: گـُل برو!//

تو ماه ِ ترکي و من گرچه ترک نيستم،//

دانم من اين قَدَر که به ترکي است، آب سُو//

آب ِ حيات ِ تو گر از اين بنده تيره شد،//

تُرکي مکن به کُشتَنَم‌ام اي تُرک ِ تُرک‌خو!//

 

توجه کنيد:  من گرچه ترک نيستم ولي دانم اين قدر که ترکي است آب سو.. پس اگر بایست ابیات عرفانی مولانا را ملاک قرار دهیم، در اینجا ايشان ميگويند ترک نيستند.

 

يا اينجا خود را هندو خوانده است:

 

هندوي ساقي دل خويشم که بزم ساخت

تا ترک غم نتازد کامروز طوي نيست

 

پس در اینجا اگر قرار است متن را بدون نمادها در نظر بگیریم هندو میباشد. 

 

نه به رومي بودن يا ترک بودن يا زنگي بودن يا هندي بودن و اين حرفها که شاعر خودش را به آن مقايسه ميکند ، ميشود توجه کرد.  نام وي «رومي» است و 50 بيت يوناني/رومي دارد.  اگر چيزي از مولوي نميدانستيم حتما ميگفتيم رومي است چون نامش رومي است.  ولي اينطوري نيست زنگي/هندو/رومي/ترک، بویژه در ديوان شمس، دارای معني خاصي است.  پس اگر مولوي خودش را به هندو و ترک و رومي (چو رومي چهرگان دارم) و زنگی  تشبيه کند اصلا معني قومي ندارد.  اين کار را خيلي از شاعران پارسي گوي کرده اند.

 

يا عطار ميگويد:

کي توانم  گفت هندو توام

هندوي خاک سگ کوي تو ام

 

يا حافظ ميگويد «ترک شيرازي» که منظورش زيباروي شيرازي است .

 

ز دست ترك ختايي كسي جفا چندان

نمي برد كه من از دست ترك شيرازي

 

يا خاقاني ميگويد:

 

گر دلم سوز سموم باديه

پس مفرح کز لب و خالش کنم

کمترين هندوي او خاقاني است

گر پذيرد نام مثقالش کنم

 

ميدانيم که خاقاني هندو نيست.

 

بنابراین این نوع استفاده از واژه ترک/هندو و غیره چیزی را ثابت نمیکند زیرا نفی سخن پان ترکیستها در همین ابیات نیز وجود دارد.

لازم به ذکر است که در زمان مولانا، ما ترکزبان آذربایجانی نداشتیم و ترکانی که انوتولی و غیره سرازیر شده بودند و دارای مشخصات اصیل نژاد ترک (یعنی چشم تنگ و مغول-چهره مانند اقوام ترکزبان آسیایه میانه) بودند.

 

حافظ:
به تنگ چشمي ان ترك لشكري نازم**************كه حمله بر من درويش يك قبا آورد

نظامي:
سرآينده ترك با چشم تنگ**************فروهشته گيسو به گيسوي چنگ

مولوي:
ترك خنديدن گرفت از داستان**********چشم تنگش گشت بسته آن زمان

مولوي:
دو چشم ترك خطا را چه ننگ از تنگي*********چه عار دارد سياح جهان از اين عوري

گفت كاي تنگ چشم تاتاري******صيد ما را به چشم مي ناري؟

قاصرات الطرف في حجب الخيام************حال تركان است گويي والسلام
…………
……….
………
تنگ چشمانند ليكن دوربين***********خوبرويانند ليكن خويش كام

سنايي غزنوي:

مي نبيند آن سفيهاني كه تركي كرده اند****همچو چشم تنگ تركان گور ايشان تنگ و تار

سنايي غزنوي:
باش تا چون چشم تركان تنگ گردد گور تو***********گر چه خود را كور سازي در مسافت صد كري

خاطرات نجم الدين رازي معروف به دايه
وي يکي از رهبران مهم صوفيه و نثر نويس پخته اين روزگار است که تا سال 653 زنده بوده است. او شاگرد نجم الدين کبري است که در حمله مغولان به خوارزم در ميدان جنگ کشته شده است. مهم ترين اثر وي، کتاب تصوف مرصاد العباد است که سلوک عرفاني را به زبان پارسي دري شرح داده است. دربخشي از اي متن به حمله ترک و مغول و گريز خود اشاره کرده است. با هم اين بخش را مي خوانيم:

«در تاريخ شهور سنۀ سبع و عشر و ستمائه (617) لشکر مخذول ِ کفار تتار استيلا يافت بر آن ديار ، و آن فتنه و فساد و قتل و اسر و هدم و حرق که از آن ملاعين ظاهر گشت، در هيچ عصر و ديار کفر و اسلام کس نشان نداده است و در هيچ تاريخ نيامده الا انچه خواجه(پيغمبر) عليه الصلوة و السلام از فتنه هاي آخر الزمان خبر باز داده است و فرموده: لا تَقومُ السٌاعة حتي تُقاتِلوا التٌُرک صغارَ الاعين حُمرَ الوجوه ذلف الانوف کان وجوههم المجان المطرقة ، صفت اين کفار ملاعين کرده است و فرموده که ، قيامت برنخيزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنيد، قومي که چشم هاي ايشان خرد باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخ همچون سپر پوست در کشيده. و بعد از آن فرموده است: و يکثر الهرج، قيل: يا رسول الله! ما الهرج؟ قال: القتل ، القتل. فرمود که قتل بسيار شود. به حقيقت، اين واقعه آن است که خواجه عليه الصلوة و السلام به نور نبوت پيش از ششصد و اند سال باز ديده بود. قتل ازين بيشتر چگونه بود که از يک شهر ري که مولد و منشـأ اين ضعيف است و ولايت آن قياس کرده اند ، کما بيش پانصد هزار آدمي به قتل آمده و اسير گشته. و فتنه و فساد آن ملاعين بر جملگي اسام و اساميان از آن زيادت است که در حٌيز عبارت گنجد… عاقبت چون بلا به غايت رسيد و محنت به نهايت و کار به جان رسيد و کارد به استخوان…اين ضعيت از سهر همدان که مسکن بود به شب بيرون آمد با جمعي از درويشان و عزيزان در معرض خطري هرچ تمام تر ، در شهور سنۀ ثمان عشر و ستمائه به راه اربيل و بر عقب اين فقير خبر چنان رسيد كه كفار ملاعين..به شهر همدان آمدند و حصار دادند و اهل شهر به قدر و وسع بكوشيدند و چون طاقت مقاومت نماند – كفار دست يافتند و شهر بستند و خلق بسيار كشند و بسي اطفال را و عورات را اسير بردند و خرابي تمام كردند و اقرباي اين ضعيف را كه به شهر بودند٬ بيشتر شهيد كردند.

باريد به باغ ما تگرگي
وز گلبن ما نماند برگي
»

ملاحظه کنيد:
«قومي که چشم هاي ايشان خرد باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخ همچون سپر پوست در کشيده»

ترکان اصیل یاکوت در سیبری که زبانشان خالص-ترین زبان ترکی میباشد و از لحاظ د-ن-ا هم کمترین آمیختگی با اقوام غیرترک داشته-اند شاهد این امیر نیز هستند.

تركان اصيل ياکوت‌ها هستند(مطالب زير از پژوهش يكي از دوستان ديگر برگفته شده است):

http://www.ncbi.nlm.nih.gov/entrez/query.fcgi?cmd=Retrieve&db=pubmed&dopt=Abstract&list_uids=12942638&query_hl=3

از زاويه ژنتيک نيز،در اين صفحه درباره ياقوت ها نکاتي مطرح شده است که ريشه هاي ناب ترکي اينان را به شدت تقويت مي کند:

In total, 67 haplotypes of 14 haplogroups were detected. Most (91.6%) haplotypes belonged to haplogroups A, B, C, D, F, G, M*, and Y, which are specific for East Eurasian ethnic groups; 8.4% haplotypes represented Caucasian haplogroups H, HV1, J, T, U, and W.

به ديگر سخن،۹۱.۶٪ مخزن ژنتيکي ياقوت ها را ژن هاي شرق آسيايي مربوط به نژاد مغوليسان تشکيل داده و تنها ۸.۴٪ آن را ژن هاي نژاد قفقازيسان مي سازد.

Yakuts showed the lowest genetic diversity (H = 0.964) among all Turkic ethnic groups.

يعني ياکوت ها داراي کمترين ميزان گوناگوني ژنتيکي و در نتيجه بيشترين ميزان همگني و خلوص نژادي در ميان اقوام گوناگون ترک زبان مي باشند.

Phylogenetic analysis testified to a common genetic substrate of Yakuts, Mongols, and Central Asian (Kazakh, Kyrgyz, Uigur) populations.

پس طبيعي است که ياقوت هاي ترک نژاده،داراي ساختار ژنتيکي مشترک با ديگر ملل آلتاييک اصيل مانند مغول ها،قزاق ها،قرقيزها و اويغورها باشند.:

 

چهره-ی یک مردم یاکوت:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهره-ی یک پیرزن یاکوت دیگر:

 

 

 

 

 

 

 

چهره-ی یکی از پادشاهان گوک-ترک(کول تگین) (ترکان-آبی، یکی از نخستین و شاید نخستین دولت ترکان):

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهره-ی یک شاهزاده-ی سلجوقی:

 

 

 

 

 

 

 

شمس تبریزی:

 شمس تبریزی هم ترکزبان نبود.  ایشان مذهب شافعی داشتند(مذهبی که هرگز ترکان پیرو آن نبوده-اند و ترکان که از بلاد فراخراسان دین اسلام را پذیرفتند، مانند ایرانیان شرقی، مذهب حنفی را بر خود برگزیدند) و در زمان شمس تبریزی ، زبان تبریز ترکی نبود.  برای نمونه بنگرید به کتاب سفینه ی تبریزی که نمونه هایی از زبان تبریز را در خورد آورده است زیر عنوان “زبان تبریز” و این کتاب در دوران ایلخانیان پس از شمس تبریزی تالیف شده است.

بنابراین در دوران شمس تبریزی ما ترکزبانان آذربایجانی امروزین را نداشتیم و ترکان آنوتولی نیز هنوز با اکثریت ساکنین رومی(یونانی) و ارمنی نیامیخته بودند و آنها را در زبان ترکی مستحیل نکرده بوند.  اینکه یک گروه حاکم میتواند زبانش را رواج دهد امری است که بارها در تاریخ دیده شده است و بهترین نمونه-اش شاید در قاره آمریکا و کشورهایی مانند مکزیک باشد که اصلیت مردمش بومی هستند ولی زبانشان اسپانیش.  یا کشورهایی مانند مصر و مراکش و لبنان که عرب-تباران در آن اندک بودند ولی بخاطر گرفتن حاکمیت توانستند به طور مرور زبانشان را رواج دهند.

 

«بوری» به معنی «بیا» را، مولوی از همین گویش و از زبان شمس تبریزی در ترجیع بندی آورده است:

«کلیات شمس یا دیوان کبیر»، دفتر هفتم، دیمۀ 116»

این چامه:

«ولی ترجیع پنجم در نیایم جز به دستوری

که شمس الدین تبریزی بفرماید مرا بوری

مرا گوید بیا، بوری که من باغم تو زنبوری

که تا خونت عسل گردد که تا مومت شود نوری»

 

بوری در زبان پیشین آذربایجان یعنی بیا و در زبان تاتی آذربایجان همین معنی را دارد.

  

در روضات الجنان، دفتر نخست، ديمۀ 115:

«مرقد و مزار…خواجه عبدالرحيم اژابادي…در سرخاب مشخص و معين است…وي تبريزي اند منسوب به کوچۀ اچاباد(اژآباد) که کوچۀ معيني است در تبريز در حوالي درب اعلي…و از او چنين استماع افتاده که حضرت خواجه در اوايل به صنعت بافندگي ابريشم مشعوري مي نموده اند و خالي از جمعيتي و ثروتي نبوده و بسيار اخلاص به درويشان داشته، روزي حضرت بابا مزيد وي را ديده و به نظر حقيقت شناخته که درر معرف الهي در صدف سينه اش مختفي است، گفته: عبدالرحيم بوري بوري يعني بيا بيا، که ديگران را نان از بازار است و تو را از خانه يعني کلام تو از الهامات رباني باشد.»

  

در بازماندۀ زبانهاي ايراني آذربايجان، و گويش هرزني و کرينگاني، واژه «بيري» و در کرينگاني «بوره» به اين معني است. نگاه کنيد به «تاتي و هرزندي»، ديمۀ 91 و 112.

 

حمدالله مستوفی قزوینی در کتاب «نزهة القلوب» که آن را در ساله 740 هجری پرداخته عبارتی، کنایی از زان مردم تبریز نقل کرده است.  آنجا که سخن از «ارومیه» است گوید: «و از میوه هاش (ارومیه) انگور خلوقی و امرود پیغمبری و آلوی زرد به غایت خوب است و بدین سبب تبارزه (تبریزیان) اگر صاحب حسنی را با لباس ناسزا یابند گویند: (و انگور خلوقی بچه در سبد اندرین) یعنی انگور خلوقی است در سبد دریده»

 

نزهة القلوب، حمدالله مستوفی، چاپ لسترنج، ص 85

 

 کتاب مفصل و گرانسگ سفینه تبریزی به وضوح نشان میدهد که زبان مردم تبریز حتی پس از شمس تبریزی ترکی نبوده است و همچنین کتاب فارسی مقالات شمس تبریزی از قلم خود شمس تبریزی به وضوح بر مذهب شافعی شمس نیز اشاره میکند.   این چند نکته برای نشان دادن ایرانی-تبار بودن شمس تبریزی کافی و بسنده است.  در کل، کتاب سفینه-ی تبریزی نشانگر فرهنگ ایرانی تبریز است و از ادبیات پارسی مانند شاهنامه، ویس و رامین، خسر و شیرین .. بسیار سخن رانده شده و هیچ چیزی در رابطه با اغوز و دده قورقود و غیره نگفته شده است و مهمتر از همه، زیر عنوان صریح “زبان تبریزی” در این کتاب به طور واضح نشان داده شده است که زبان تبریز در دوران شمس تبریزی زبان ترکی نبوده است و هنوز یک نیم-زبان ایرانی در تبریز رواج داشت.

 

نکته دیگر در رابطه حسام الدین چلبی هست.  پروفسور فرانکلین در رابطه با تبار او مینویسد:

Husam al-Din Chelebi’s grandfather was a great saint, Shaykh Taj al-Din Abul Wafa, who was Kurdish and died in Baghdad in 1107

یعنی حسام الدین چلبی کردتبار بوده است و پدربزرگ وی، شیخ تاج الدین ابوالوفا کردتبار میبود.  .