نوشتهي: داريوش كياني
فردي به نام «آيتان تبريزلي» در نوشتاري به نام «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد!»[+] (مندرج در سايت گويا) كه نه ساختاري علمي دارد و نه انشاي درستي، و رجزنامهاي است از قماش ياوهگوييهاي رايج در ميان نژادپرستان پانتركيست، با سادهلوحي و تكبري توأمان، كوشيده است كه به خيال خود، جنايتهاي كورش را برملا سازد اما در باطن و در زير پوشش اين نوشتار، فقط و فقط به تبليغ و بيان عقايد نژادپرستانهي پانتركيستي خود پرداخته است. براي نمونه، او بزرگان و اديباني چون «فروغي، پيرنيا، كسروي، ايرج افشار و محمود افشار» را “كساني كه با نشان دادن كورش به عنوان عادل، سعي در تحقير و فراموشي تاريخ اقوام مختلف ايران كردهاند” معرفي ميكند، حال آن كه جز شادروان حسن پيرنيا (نويسندهي كتاب گرانسنگ “تاريخ ايران باستان”) مابقي، اديباني بودهاند كه براي آشكار كردن ماهيت و اصالت ايراني «آذربايجانيها» و عدم ارتباط آنان با اقوام ترك و مغول كوشيده و هيچ يك مورخ يا محقق تاريخ هخامنشيان به شمار نميآمدند!! آشكار است كه نويسنده، به بهانهي تاختن به كورش كبير، خواسته است كه دشنامي هم به مخالفان مسلك خود (پانتركيسم) داده باشد. وي در همين جهت، امثال «محمد تقي زهتابي» و «ناصر پورپيرار» را نمونهي برجستهي نويسندگان حقيقتگويي ميداند كه “آثارشان بر اساس منابع و مستندات معتبر نوشته شده و نه با پول انگليس و افكار مغرضانه”!! نيازي به توضيح نيست كه از نگاه يك پانتركيست ايدئولژيزدهي متحجر، امثال زهتابي و پورپيرار – كه هر يك به گونهاي، انديشههاي ضدايراني و پانتركيستي را تئوريزه ميكنند – بايد نمونهي اعلاي يك نويسندهي راستگو و فاضل دانسته شود و همهي ديگر نويسندگاني كه خلاف عقايد او ميانديشند و مينگارند، دروغگو و مزدور معرفي گردد: چنين است منطق و شعور و ادراك جماعت پانتركيست. نويسنده مقالهي مذكور اين نكته را نيز روشن نكرده است كه «عادل» دانستن كورش چگونه ميتواند باعث تحقير و فراموشي اقوام مختلف ايراني شود؟!!نويسندهي مقالهي «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد!» مدعي است “كساني كه كورش را «كبير» و «عادل» خواندهاند، وابسته به انگليس و گروههاي پانفارسيست [!] و مطيع نقشههاي شووينيستي رضا و محمدرضا پهلوي بودهاند”!!! اما او و ديگر هممسلكاناش كه هيچ گاه جز خود را نميبينند و نميپذيرند، خبر ندارند كه بزرگداشت و نكوداشت كورش از سدهي ششم پيش از ميلاد آغاز شده و در نوشتههاي مردمان و اقوام مختلف انعكاس يافته است؛ زماني كه نه انگليسي وجود داشته است و نه پهلوياني!! چنان كه روحانيان بابل (سدهي ششم پيش از ميلاد) كورش را كسي ميدانستند كه صلح و امنيت را در سرزمينشان برقرار ساخته و قلبهايشان را از شادي آكنده و آنان را از اسارت و بيگاري رهانده است؛ انبياء يهود (ديني كه بخش عمدهاي از قرآن در توصيف آن است و حتا در سورهي جاثيه، آيهي 16 بني اسراييل، قومي دانسته ميشود كه الله آن را بر همهي اقوام و مردمان جهان برتري و سروري داده است) وي را مسيح و برگزيدهي خداوند و مجري عدالت و انصاف ميخوانند؛ «آخيلوس» هماورد ايرانيان در نبرد مارتون، دربارهي كورش مينويسد: «او مردي خوشبخت بود، صلح را براي مردماناش آورد… خدايان دشمن او نبودند؛ چون او معقول و متعادل بود»؛ هردوت ميگويد كه مردم پارس كورش را «پدر» ميخواندند و در پارس هيچ كس در خود ياراي برابري با وي را نميديد [هينتس، ص 100]؛ و گزنفون مينويسد: «پروردگار كورش را علاوه بر خوي نيك، روي نيك نيز داده و دل و جاناش را به سه وديعهي والاي “نوعدوستي، دانايي، و نيكي” سرشته بود. او در ظفر و پيروزي هيچ مشكلي را طاقتفرسا و هيچ خطري را بزرگ نميپنداشت و چون از اين امتيازات خداداد جهاني و رواني برخوردار بود، خاطره و ناماش تا به امروز در دلهاي بيدار مردم روزگار، پايدار و باقي است» [سيرت كورش كبير، ص4]. آيا ميتوان شهادت اين تعداد از مراجع و مورخان باستان را – كه گاه از دشمنان ايرانيان نيز بودند – رد و انكار كرد و كوتهنگرانه و سادهلوحانه سخن از جعل و تحريف تاريخ به دست وابستگان انگليس و حكومت پهلوي گفت؟!
نويسندهي پانتركيست مقاله با آوردن دو دليل سست و باطل، كوشيده است كه به گمان خود، جنايتهاي كورش را برملا كند. او نخست از لشكركشي و تجاوزات كورش به ساير مناطق سخن ميگويد و آن را گواه جنايتكاري وي ميانگارد! اما نويسنده نميداند كه هيچ برههاي از تاريخ، خالي از جنگ و ستيزه نبوده و هر كشوري براي تثبيت حاكميت خود و يا كسب منابع مالي براي اداره قلمرو خويش، ناگزير از نبرد با ملتهاي مجاورش بوده و عمليات نظامي كورش نيز چون همهي پادشاهان ديگر جهان، معنايي خارج از اين قاعده نداشته است. ضمن آن كه كورش غالب نبردهاي خود را از موضع تدافع انجام داده است و نه تهاجم؛ چنان كه اين ماد و ليديه بودند كه نخست به قلمرو حكومت كورش هجوم آوردند. نويسنده در ادامه همين داستانپردازي خود، از نبرد كورش با قوم «ماساژت» سخن ميگويد و اين قوم را ساكن در شما رود «ارس» معرفي ميكند و سپس از “نيرنگ و فريب و ناجوانمردي كورش در كشتن پسر «تومروس آنا» (ملكهي ماساژتها)” مي نويسد. هر چند كه آشكار نيست نفس اين داستان چه ربطي به موضوع جنايات فرضي كورش دارد، اما نويسنده با ذكر اين داستان، مجدداً نيت اصلي خود را در تبليغ آموزههاي پانتركيسم – در زير نقاب اين مقاله – آشكار ساخته است: او قوم ماساژت را كه از سكاها بوده (و در آرياييتبار بودن سكاها ترديدي نيست [گروسه، ص 5-34]) و به گواهي هردوت (پيرنيا، ص 419) در اطراف رود «سيحون» ميزيستند [+]، به شمال رود ارس منتقل ميكند تا آنان را به آذربايجان مربوط سازد و نام ملكهي آنان را كه «تميريس» (Tomyris) بوده، «تومروس آنا/ Tumrus Ana» (آنا در زبان تركي به معناي مادر است) ميخواند تا به واسطهي چنين جعلياتي، ماساژتها را نيز تركتبار سازد!!!
نويسنده در مطلب خود، چنان از نيرنگ و فريب و ناجوانمردي كورش در قتل پسر ملكهي ماساژتها سخن ميگويد (البته نه با ذكر مورد و مصداق آن) كه گويي خود در ميدان نبرد حاضر بوده و از نزديك، نقشه و نيت و عملكرد كورش را مشاهده كرده است!! اما «آيتان تبريزلي» نه تنها در ميدان نبرد نبوده (!) بل كه روايت مورخ (هردوت) را نيز عمداً و از سر عصبيت و جهالت، تحريف كرده است. هردوت گزارش ميدهد كه كورش، پسر ملكهي ماساژتها را زماني كه با سربازاناش مشغول بادهنوشي و در حال مستي بوده، دستگير كرده و بعداً آزاد ساخته اما وي، به جهت زدودن ننگ دستگيري در حالت مستي، دست به خودكشي زده است! (هردوت: پيرنيا، ص 424).
نويسنده در مرتبهي بعد، از قتل [خيالي] آستياگ به دست كورش سخن ميگويد و آن را به عنوان فاجعهي پدربزرگكشي، دليل و برهان جنايتكاري كورش ميانگارد. چنان كه پيشتر نوشته بودم [+] از مورخان باستان، تنها كسي كه مدعي كشته شدن آستياگ (پادشاه ماد) شده، «كتزياس» است. اما او آستياگ را پدر بزرگ كورش ندانسته و منكر خويشاوندي آن دو است؛ ضمن آن كه ميگويد آستياگ بدون آگاهي و دستور كورش كشته شده بود [پيرنيا، ص1-240]. اما به روايت برخي ديگر از مورخان [هردوت، گزنفون، ديودور: پيرنيا، ص 234، 244، 259] آستياگ پدر بزرگ كورش بوده و پس از فتح ماد و سرنگوني پادشاهياش، تا پايان عمر، در آرامش و مصؤونيت به سر برده است [هردوت، كتزياس، ژوستن: پيرنيا، ص 239، 240، 260]. بنابراين اگر نويسنده ادعاي خود را از روايت كتزياس برگرفته است، بايد گفت كه اين مورخ نه آستياگ را پدر بزرگ كورش دانسته و نه كورش را قاتل وي. اما اگر ادعاي خود را از مورخان ديگر اخذ كرده است، بايد گفت كه هيچ مورخ ديگري از كشته شدن آستياگ به دست كورش خبر نداده است… سواي اين نكات، بايد از آقاي آيتان تبريزلي پرسيد كه وي چگونه كشته شدن فرضي و خيالي آستياگ را نمونهي اعلاي جنايت عليه بشريت ميپندارد اما از نسلكشيها و قتل عامهايي كه به دست چنگيز و تيمور و آتيلا و سلطان سليم و عبدالحميد (خلفاي عثماني) انجام يافته يادي نميكند و اهميتي بدانان نميدهد؛ گويي كه براي پانتركيستها فقط جان انسانهايي ارزشمند است كه از آنان بتوان در راه نقشهها و شعارهاي ايدئولژيك خود بهره برداري كرد!!
نويسنده، در ادامه مطلب خود، رندانه آستياگ را فردي «عادل» ميخواند و او را در تقابل با كورش قرار ميدهد [البته انگيزهي اصلي نويسنده از عادل خواندن آستياگ – كه در مقالهاش از اشاره به آن چشمپوشيده – آن است كه پانتركيستها، مادها را تركتبار ميانگارند (!!!) و بديهي است كه يك پادشاه تركتبار، انسان «عادلي» خواهد بود!!!] سواي اين كه نويسنده، هيچ سندي را در مورد عدالت گستري آستياگ رو نكرده است (!) بايد گفت اگر با همان معياري كه وي كورش را جنايتكار توصيف كرده است (با قتل خيالي پدربزرگاش) بخواهيم كارنامهي آستياگ را ارزيابي كنيم – و البته نه با جعل و تحريف روايتهاي تاريخي – او را بايد سركردهي همهي جنايتكاران تاريخ به شمار آوريم؛ چرا كه به روايت هردوت [وحيدمازندراني، ص 4-93] او كودك هارپاگ – سپهسالار ماد – را ميكشد و قطعه قطعه ميكند و ميپزد و تكههاي گوشت كودك را به خورد پدرش ميدهد!!!
“آيتان تبريزلي” در دنبالهي نوشتار خود، رسالهاي از «شيخ صادق خلخالي» (نخستين حاكم شرع دادگاههاي انقلاب) را كه اولين نوشته در تقبيح و تخريب نام و ياد كورش كبير است، مورد تأييد و حمايت قرار ميدهد و جالب آن كه ميگويد: «اگر روزي ايشان از گفته هاي خويش پا پس بكشد مطمئناً آثار ديگري – مثل آثار پروفسور محمد تقي ذهتابي و ناصر پورپيرارها – هست كه جنايتكار بودن و ظالم بودن كوروش را به اثبات برسانند»!!! شيخ صادق خلخالي در آن رسالهي خود (به نام: كورش دروغين و جنايتكار) كه در اوائل انقلاب و با هدف مبارزه ايدئولژيك با حكومت پهلوي نگاشته بود، گاهي كورش را دلباختهي دختري يهودي نشان ميدهد و گاهي هم كلاً وجود وي را انكار ميكند و ساخته و پرداختهي تورات ميانگارد!! سواي اين كه معلوم نيست چگونه يك روحاني مسؤول اعدام سران حكومت پهلوي به ناگاه متخصص تاريخ هخامنشيان شده است، اشاره به يك مورد از نوشتههاي اين فرد در رسالهاش، پرده از تراز علمي و اعتبار آراياش بر ميدارد (موضوع شگرفي كه ناشر جديد كتاب نيز بدان تصريح كرده است): در كتاب «تاريخ ايران باستان» شادروان پيرنيا، روايت «كتزياس» (مورخ يوناني) در مورد كورش چنين آمده است: «كورش پسر چوپاني بود از ايل مردها كه از شدت احتياج مجبور گرديد راهزني پيش گيرد» [پيرنيا، ص 240]؛ و خلخالي نيز كه مرجعاش همين كتاب بوده، جملهي مذكور را چنين نقل و فهم ميكند: «كورش پسر جواني بود از اهل مر كه از شدت احتياج مجبور گرديد راهِ زني در پيش گيرد و لواط دهد»!!!!!!
نويسنده مقالهي «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد!» چون ديگر هممسلكاناش، از آن رو كه جماعت نژادپرست پانتركيست هرگز نتوانسته و نخواهد توانست كه حتا يك سطر نوشته بر سنگ يا كاغذ ارائه نمايد تا كه ثابت كند پيش از عصر ترکمنان-صفوي زبان تركي در آذربايجان موجود و رايج بوده، اينك براي جبران اين خلاء عظيم و پوشاندن و پنهان داشتن بيپايگي و پوچي مطلق عقايدشان، به دشنامگويي و هرزهزباني عليه منتقدان خود و حتا نياكان باستاني ايرانيان روي آورده و كوشيدهاند با بهرهجويي از شعارهايي سوخته چون «شووينيسم» و «پانفارسيسم» و امثال آن، افكار عمومي را از حقايق منحرف سازند. اما ديگر هنگام آن است كه پيروان فرقهي نژادپرست پانتركيسم – كه تمام سرمايهها و نقشههايشان بر باد رفته و ماهيت مزورانه و دشمنخويانهشان برملا شده است – ديوارهاي ستبر جهل و تحجر را از پيش چشمانشان بردارند و خود را از دام بيگانگان و دشمنان ديرين ايران برهانند و به دامان ميهن خويش باز گردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات افراسياب، 1378
ـ گروسه، رنه: «امپراتوري صحرانوردان»، ترجمهي عبدالحسين ميكده، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
ـ وحيدمازندراني، علي (مترجم): «تاريخ هردوت»، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1350
ـ هينتس، والتر: «داريوش و پارسها»، ترجمهي عبدالرحمن صدريه، انتشارات اميركبير، 1380
ـ «سيرت كورش كبير»: گزنفون، ترجمهي علي وحيدمازندراني، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1350
[+] (مندرج در سايت گويا) كه نه ساختاري علمي دارد و نه انشاي درستي، و رجزنامهاي است از قماش ياوهگوييهاي رايج در ميان نژادپرستان پانتركيست، با سادهلوحي و تكبري توأمان، كوشيده است كه به خيال خود، جنايتهاي كورش را برملا سازد اما در باطن و در زير پوشش اين نوشتار، فقط و فقط به تبليغ و بيان عقايد نژادپرستانهي پانتركيستي خود پرداخته است. براي نمونه، او بزرگان و اديباني چون «فروغي، پيرنيا، كسروي، ايرج افشار و محمود افشار» را “كساني كه با نشان دادن كورش به عنوان عادل، سعي در تحقير و فراموشي تاريخ اقوام مختلف ايران كردهاند” معرفي ميكند، حال آن كه جز شادروان حسن پيرنيا (نويسندهي كتاب گرانسنگ “تاريخ ايران باستان”) مابقي، اديباني بودهاند كه براي آشكار كردن ماهيت و اصالت ايراني «آذربايجانيها» و عدم ارتباط آنان با اقوام ترك و مغول كوشيده و هيچ يك مورخ يا محقق تاريخ هخامنشيان به شمار نميآمدند!! آشكار است كه نويسنده، به بهانهي تاختن به كورش كبير، خواسته است كه دشنامي هم به مخالفان مسلك خود (پانتركيسم) داده باشد. وي در همين جهت، امثال «محمد تقي زهتابي» و «ناصر پورپيرار» را نمونهي برجستهي نويسندگان حقيقتگويي ميداند كه “آثارشان بر اساس منابع و مستندات معتبر نوشته شده و نه با پول انگليس و افكار مغرضانه”!! نيازي به توضيح نيست كه از نگاه يك پانتركيست ايدئولژيزدهي متحجر، امثال زهتابي و پورپيرار – كه هر يك به گونهاي، انديشههاي ضدايراني و پانتركيستي را تئوريزه ميكنند – بايد نمونهي اعلاي يك نويسندهي راستگو و فاضل دانسته شود و همهي ديگر نويسندگاني كه خلاف عقايد او ميانديشند و مينگارند، دروغگو و مزدور معرفي گردد: چنين است منطق و شعور و ادراك جماعت پانتركيست. نويسنده مقالهي مذكور اين نكته را نيز روشن نكرده است كه «عادل» دانستن كورش چگونه ميتواند باعث تحقير و فراموشي اقوام مختلف ايراني شود؟!!كتابنامه: