Below is an article in Persian regarding how high school history books are being re-written in Iran by the religious establishment in conjunction with members derived from the Iranian left.

Kindly note that this article was forwarded to Kavehfarrokh.com by Parviz Khoupai on October 6, 2011.

=====================================================================

تحریف تاریخ در کتاب دوم راهنمایی

جمهوری اسلامی به تازگی دست به سانسور گسترده ای در کتاب های تاریخی زده است، برای نمونه نام پادشاهان را از تمامی کتاب های درسی حذف کرده است. آن چه در پایین می آید قسمتی از کتاب تاریخ مقطع (دوم) راهنمایی می باشد که هم اکنون در مدارس ایران تدریس می شود.

تا قبل از ظهور اسلام، ایرانیان مردمانی بدوی، بت پرست و با تمدن کاملا بیگانه بودند. در این دوره برخی از قبایل ایرانی، دختران خود را زنده به گور می کردند.

با ظهور دین اسلام، آوازه ی این دین پر از مهر و محبت خیلی زود به ایران رسید. مردم ایران شخصی به نام سلمان فارسی را به نیابت از خود به نزد پیامبر فرستادند. سلمان فارسی به نزد حضرت محمد رفت و از او خواهش کرد تا ایرانیان را به عنوان مسلمان بپذیرد.

اکثر اعراب با این درخواست سلمان فارسی مخالفت کردند اما حضرت محمد که دارای قلبی رئوف و مهربان بودند با رویی گشاده از سلمان پذیرایی نمود و درخواست وی را پذیرفت.

این خبر مسرت بخش چنان سلمان را خوشحال نمود که فاصله ی چهل روزه ی بین مکه تا مدائن را بیست روزه طی نمود. مردم ایران به مناسبت این خبر خوش یک هفته ی تمام را به جشن و پایکوبی پرداختند.

همان طور که در بالا اشاره شد مردم ایران فاقد فرهنگ و تمدن بودند بنابراین بار دیگر سلمان فارسی را به نزد پیامبر فرستادند و از او خواهش نمودند تا تنی چند از مسلمین را برای اداره ی کشور و آموزش سایر موارد به ایران بفرستد.

در طی دهه ها، بر اثر جنگ های قبیله ای در ایران، بسیاری از مردان و پسران کشته شده بودند و در نتیجه بسیاری از زنان بی شوهر و بسیاری از دختران فاقد خواستگار بودند.

پیامبر اسلام چند صد مسلمان عرب را به کمک ایرانیان فرستاد. مسلمانان در ابتدای امر هر کدام هفت یا هشت زن ایرانی را اختیار نمودند. گرچه مسلمانان دختران و زنان ایرانی را به همسری برگزیده بودند اما تعداد زن ها و دختران آن قدر زیاد بود که با این وجود باز هم بسیاری از آنان بی شوهر ماندند در نتیجه مسلمین تصمیم گرفتند ده ها هزار زن و دختر ایرانی را برای رسیدن به شوهر، به شبه جزیره عربستان بفرستند، بدین ترتیب ریشه ی فساد را در همان ابتدای کار خشکاندند. از آن پس دیگر هیچ زن و دختری بدون شوهر نماند.

هر چقدر پیامبر و اهل بیتش نسبت به ایرانیان نیکی می کردند همان قدر هم برخی از اعراب نسبت به ایرانیان کینه داشتند. آن ها اعتقاد داشتند که ایرانیان نبایستی مسلمان باشند.

پس از رحلت پیامبر اسلام، سه تن از به اصطلاح یاران پیامبر حضرت علی را به گوشه ای کشاندند و به وی گفتند ما می دانیم که تو نایب بر حق پیامبری اما ما برای بیعت با تو یک شرط داریم، شرط ما هم این است که به ایرانیان بگویی که دست از مسلمانی بکشند.

حضرت علی خطاب به آن سه تن گفتند اگر عطارد را در دست راست من و مریخ را در دست چپ من هم بگذارید هرگز چنین کاری نخواهم کرد، عطای خلافت را به لقایش بخشیدم.

بدین ترتیب شخصی به نام ابوبکر به خلافت رسید، گرچه بر اساس قرارداد آن ها، حال که حضرت علی از خلافت چشم پوشیده بود نبایستی کاری به کار ایرانیان می داشتند اما آن ها عهد شکستند و از فردای خلافت ابوبکر شروع به آزار و اذیت ایرانیان کردند.

پس از مرگ ابوبکر، عمر به خلافت رسید، وی شخصی به نام سعد ابی وقاص را روانه ی ایران کرد و به ایرانیان هشدار داد که دست از مسلمانی بکشند اما ایرانیان که تازه طعم شیرین آزادی را چشیده بودند حاضر به قبول این امر نشدند. عمر لشکری را به سوی ایران روانه ساخت، ارتش ایران به فرماندهی سید رستم فرخزاد در بیرون شهر مدائن به مصاف دشمن رفت، لشکر ایران دو بار دشمن را شکست داد اما عاقبت در مرتبه ی سوم شکست خورد.

لشکر عمر شروع به کشتار ایرانیان نمود اما حتی یک ایرانی هم حاضر نشد که از دین اسلام برگردد. عمر برای این که ایرانیان را مجبور به اطاعت کند متوسل به شیوه های ناجوانمردانه شد، وی اعلام کرد که اگر ایرانیان حاضر نیستند دست از مسلمانی بردارند پس باید نیمی از درآمد سالیانه ی خویش را به عنوان مالیات بپردازند. عمر انتظار داشت که با این شرایط بسیار سختی که وضع کرده بود ایرانیان را وادار سازد که دست از مسلمانی بکشند اما شگفتا که این حربه ی او نیز ره به جایی نبرد.

عمر کتابخانه ها و مزارع را آتش زد اما باز هم اثری نکرد، صحبت کردن به زبان پارسی را ممنوع کرد اما باز هم نتیجه ای نداشت. وی که از دیدن این همه مقاومت سخت عصبانی شده بود در حضور بسیاری از ایرانیان به پیامبر اسلام دشنام داد و وی را عامل مسلمان شدن ایرانیان دانست.

ایرانیان به پیامبر اسلام بسیار علاقه داشتند و به هیچ روی نمی توانستند ببینند که شخصی به وی توهین کند. یکی از ایرانیان دلاور به نام میر فیروز نهاوندی به محض شنیدن دشنام از زبان عمر، به سوی وی شتافت و با خنجری که در دست داشت به زندگی ننگین وی پایان داد.

پس از عمر آخرین بازمانده ی این قوم به خلافت رسید و او نیز راه خلفای پیشین را ادامه داد اما مانند آن دو نفر قبلی نتوانست ذره ای از مهر و محبت ایرانیان به دین اسلام را کم کند.

خلیفه ی سوم نیز سرنوشتی بهتر از خلیفه ی دوم نداشت و وی نیز به علت بی احترامی کردن به مقام پیامبر اسلام توسط یکی دیگر از ایرانیان دلاور به هلاکت رسید.

عاقبت پس از سال ها انتظار، امام علی به امامت رسیدند. دوران امامت حضرت علی اوج شکوفایی و رشد ایران بود. مردم ایران در این دوره در ناز و نعمت زندگی می کردند. کشور کاملا به آبادنی رسید و بناهای بسیاری در کشور ساخته شد.

تخت جمشید، بیستون، سی و سه پل، چهل ستون و بسیاری دیگر از آثار باستانی ایران در دوران امام علی در ایران ساخته شدند.